سیب ...
|
|
تو به من خنديدي و نميدانستي من با چه دلهره
از باغ همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز.......
سالهاست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تكرار كنان ميدهد آزارم
و من انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا خانه ي كوچك ما سيب نداشت!
پاسخ فروغ به این شعر :
من به تو خندیدم
چون که میدانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمیدانستی باغبان باغچه ی همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را...
و من رفتم
و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه میشد اگر
باغچه خانه ما سیب نداشت...
نظرات شما عزیزان:
مهسا 
ساعت22:10---26 فروردين 1390
وبلاگ قشنگی دارید واقعا لذت بردم
مخصوصا از این شعره!
دمتون گرم
|
جمعه 19 فروردين 1390برچسب:,
|
|
|
|
|